صفحات

۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

سوتنت 50

تصویر تزئینی، زن کرد ایرانی، اثر ملیحه کیانیان

زن که چشمان آبی اش دیگر سراغی از روشنایی روزگار ندارد تن مچاله اش را بزور از دفتر [...] بیرون می کشد و  خسته از همه "نه" هایی که شنیده به سمت خانه حرکت می کند.
به خیابان که می رسد از یادش نمی رود؛ چند تا بیشتر از قرص هایش باقی نمانده. همین 14 تایی را هم که با هزار مصیبت از ترکیه برایش خریده اند به قیمت گاو نازنینش ( تمام سرمایه اش ) تمام شده. بی اختیار یاد روزی می افتد که پزشک فوق تخصص خون ... در چشمانش خیره شد و گفت  باید کم کم آماده رفتن شود. شاید این فکر هم  از سرش گذشت که ای کاش هرگز به تبریز نمی رفت و این قرصهای لعنتی شفا بخش را برایش نسخه نمی کردند.
بلا فاصله ناشکری را کنار می گذارد و یاد دو فرزندش می افتد. هنوز چند قدمی در افکارش پیش نرفته که ویترین مغازه نوشت افزار فروشی ای نگاهش را سمت خود می کشد. نمی خواهد دست خالی به خانه برگردد. با خود این خیال را از سر می گذارند که آیا خواهد توانست چهره دوباره غمگینش را در پس چند مداد و پاک کن و تراش کودکانه پنهان کند.
هرچقدر مغازه ی بهم ریخته ی نوشت افزاری پر است از رنگها و طرح های جور واجور کودکانه،  دل زن آکنده از نیاز و اظطراب است.
چند تایی مداد و دو تا دفتر نقاشی انتخاب می کند و با این سوال که چقدر باید تقدیم کنم، روی پیشخوان می گذارد. فروشنده حین اینکه خریدهای زن را در کیسه خرید جا می دهد می گوید:
   - قابلی نداره، بفرمائید. 6000 تومن.
زن، بدون اینکه چیزی بگوید دستش را در جیبش کرده و اسکناسهایی که حجمی ندارند را بیرون می کشد. شش هزار تومن را روی میز می گذارد و تشکر میکند. خودش هم نمی داند در چند ثانیه ای که می خواهد خرید هایش را برداشته و به سمت درب مغازه حرکت کند چه حسی باعث می شود، بی اختیار به سمت فروشنده برگشته و از درد هایش برایش بگوید.
   - زندگی خیلی سخت شده. گرونی همه رو کلافه کرده ...
در یک چشم بهم زدن، زن تمام داستان زندگی و بیماری اش را برای فروشنده تعریف کرده است. از کارگری شوهرش در شهرداری تا "سوتنت 50" که تا هست انگار زندگی هم خواهد بود.
نمی داند فروشنده برای چه اسم و شماره تلفنش را می پرسد و در گوشه تکه کاغذی یاد داشت می کند.
چند روزی از ماجرا گذشته و تنها دوتای دیگر از قرص ها تا انتهای امیدهای زن باقی مانده. پسرها تازه مدرسه را شروع کرده اند  و خیالات زن آنچنان در میان بازی و جست و خیز بچه ها و آن دوتا قرصی که محکم در مشت گرفته در چرخش است که کم مانده صدای تلفن را نشنود.
گوشی را یکی از بچه ها بر می دارد و مادرش را صدا می زند. پای تلفن صدای زنی جوان می گوید که از مددکاری انجمن امید آذربایجان غربی تماس گرفته و می خواهد سری به خانه اش بزند.
بعد از اینکه آدرس خانه اش را برای صدای پشت تلفن می گوید و گوشی را زمین می گذارد […] .
فردای آن روز مددکار انجمن امید به سراغش می رود و توضیح می دهد که چطور از طریق فروشنده ی مغازه نوشت افزاری متوجه مشکل اش شده اند. 
مددکار را به چای دعوت می کند و ناباور از اینکه اتفاقی در راه باشد همه چیز را از نو شرح می دهد.
نگاه مددکار در این سو و آن سوی خانه جز، یک هیچِ ساده یِ زنده چیزی نمی یابد. نه زیر اندازی و نه ...
***
در اتاق روابط عمومی و داوطلبان ساختمان اداری امید غوغایی به پا شده. همه دست به کار شده اند. قدم اول پیدا کردن دارو در داخل کشور و گرفتن قیمت و بررسی  این موضوع است که آیا دارو تحت پوشش بیمه است یا نه.
بالا خره در داروخانه 13 آبان تهران پیدایش می کنند. هر قرص سیصد و بیست هزار تومان بدون هیچ گونه حمایت بیمه ای. بیست و هشت تایش می شود هشت میلیون و نهصد و شصت هزار تومان. حالا شروع می کنند به تماس گرفتن تا شاید مبلغ دارو را تهیه کنند. شب نشده خبر می رسد که خانواده ای هزینه خرید 14 قرص دیگر را که فعلا لازم است تقبل کرده اند.
صبح روزی که داروها از تهران می رسند صبیحه ی 33 ساله خبر دار می شود که می تواند قرص ها را از مددکاری امید تحویل بگیرد.
غیر از قرصها پیش تر برایش چند بسته ای هم مواد غذایی کنار گذاشته اند.
زن که چشمان آبی اش هنوز روشنایی های روزگار را سراغ می گیرد از خیابان وارد ساختمان اداری انجمن امید، خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی می شود.
***
1-   این روایت چنان واقعیست که به تنهایی مرزهای حائل میان واقعیت و حقیقت را از میان بر می دارد.
2-   چنانکه داروخانه های قدس و بیمارستان امام خمینی اورمیه وابسته به دانشگاه علوم پزشکی نسبت به تهیه این دارو  جدیت به خرج دهند صبیحه می تواند از حداقل 30 درصد تخفیف موضوع تبصره 15 داروهای غیر مشمول بیمه استفاده کند.
3-   تجویز دارو در دوره های 28 عددی برای این بیمار ادامه دارد.

۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

منیره، هفده سال بیشتر نداشت.

خودش را هیچ وقت ندیدم. پدر، مادر و گهگاهی خواهرش برای دریافت کمک می آمدند. منیره مبتلا به سرطان نبود. آنمی فانکونی داشت. یکی از خواهرانش را هم به همین علت از دست داده بود و می باید پیوند مغز استخوان انجام می داد.
هزینه های سنگین انجام این عمل در تهران علی رغم تلاشها و حمایتهایی که از طرف "امید" برایش تدارک دیده بودیم باعث شد تصمیم بگیرند همین جا در بیمارستان امام  اورمیه پیوند را انجام دهند.
کسانی که با منیره و در شرایط مختلف ملاقات داشتند، مقهور استقامت، روحیه و تلاشش برای زنده ماندن شدند.
در بیمارستان های غریب تهران خودش بی امان پی کارهایش بود. خودش پوششی بود بر بی زبانی، کم سوادی و فقر خانواده اش. خودش کارهای اداری و درمانی اش را پی می گرفت. دوندگی می کرد. التماس می کرد. از راهنمایی هایی که می شد استفاده می کرد. حتی برای فریز کردن تخمکها و جلوگیری از نازایی اش بعد از عمل، اطلاعات جمع آوری و عروسکی که از مددکار "امید" هدیه گرفته بود را با شوق برای فرزندش نگه داشته بود.
منیره شجاعانه می خواست زنده بماند و زندگی کند.
در آن بعد از ظهر خواب و بیداری وقتی خواهرش زنگ زد و ناگهان خبر داد
که "مرده"، احساسی از بی حسی و بی جانی در رگهایم جریان سکون گرفت. انگار همه دنیا بر سرم آوار شد.
با اینکه هیچگاه از نزدیک ندیمش، تصویر خنده ها یش از خاطرم دور نمی شود.
می دانم  تا آخرین لحظه، امیدوارانه تلاش کرده. و از آرزوی زیستن دست نکشیده.
بی شک قوی تر از من بوده که هی بی گاه بغض می کنم و این جمله تکراری را زمزمه که: منیره، هفده سال بیشتر نداشت.
منیره، هفده سال بیشتر نداشت.  

۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

روز جهانی هموفیلی، بهانه ی طرح مسئله ای استانی / فاصله را بر چینیم

هفده آوریل، روز جهانی هموفیلی نام گذاری شده است. این روز توسط فدراسیون جهانی هموفیلی و کانونهای هموفیلی عضو به اشکال مختلف مورد توجه قرار می گیرد. برنامه های بزرگداشت روز جهانی هموفیلی در سراسر جهان با هدف اطلاع رسانی درباره انواع بیماری های اختلال انعقادی خون و آگاهی رسانی در این خصوص ترتیب می یابند.
این روز همچنین فرصتی دوباره برای ابراز نظر و بازگویی آرمانهای بیماران هموفیل در خصوص مسائل سلامت، درمان و زندگی فردی و اجتماعی فراهم می کند.
"فاصله را برچینیم" عنوان شعار روز جهانی هموفیلی در سال 2012 میلادی است که بمنظور الهام بخشی به مردم برای همیاری در بهبود دسترسی و ارتقاء مراقبتهای درمانی از مبتلایان به بیماری هموفیلی مطرح می شود. بطور کلی ارائه برنامه های تضمین شده ی اطلاع رسانی، پژوهشی، شناسایی، درمانی و نهایتا حفظ کیفیت مناسب و کار آمد خدمات حمایتی از مبتلایان به بیماری ها و رنج دیدگان، اهم اهداف سازمانهای غیر دولتی و مردم نهاد حوزه ی سلامت را تشکیل می دهند. این سازمان ها به مثابه نمایندگان مردم و ذینفعان، خود اهداف خویش را در جایگاه حقوق حقه ی جامعه دانسته و به حفاظت از این حقوق در مقابل سایر دست اندر کاران، پافشاری می کنند. بسیاری از دولتها از حضور چنین سازمانهایی استقبال و با ایجاد تشرک مساعی بین طرفین، نهایت تلاش را برای استفاده از پتانسیل های سازمان های مردم نهاد در بهبود کیفیت خدمات مورد تعهد خویش بکار می برند. البته حمایتهای حداقلی و بدون چشمداشت از ان جی او های حوزه ی سلامت، همواره به عنوان پیش شرط ایجاد همکاری سازنده مطرح بوده و هست. گستره ی این حمایتها بسته به شرایط دولتها و با توجه به امکانات موجود متفاوت است. در نظام هایی که دولت، بخش اعظمی از منابع را در اختیار داشته و متولی امرِ هر زمینه ای به حساب می آید! انتظار سازمان های مردم نهاد به عنوان متحمل شونده ی بخشی از بار ناشی از عدم کارآمدی دولت، نه تنها انتظار نابجایی نیست بلکه به عنوان یک حق، مورد تقاضا قرار می گیرد.
کانون هموفیلی ایران / استان آذربایجان غربی نیز همچون صدها موسسه غیر دولتی و مردم نهاد دیگر در کشور ما ارائه خدماتی را در ارتباط با اعضاء و مددجویان خود مورد هدف قرار داده و پی می گیرد. این خدمات به هرحال جایگزین بسیاری از تعهدات دولت نسبت به امور مبتلایان به اختلالات انعقادی خون است که بخش اعظم آن به کمکهای مردمی و نیروهای انسانی داوطلب متکی می باشد. اشاره به این مقایسه که اگر نیروهای دولتی تصمیم به ارائه خدمات عرضه شده ی کانون، طی سالهای 88- 1386(بنده تنها بر اساس مدت زمان مسئولیتم در این سازمان نسبت به خدمات انجام شده اطلاعات کامل دارم) داشتند، می باید چه بودجه و امکانات کلان انسانی و تجهیزاتی را صرف می کردند، آشکارا نشانگر الزامات و تعهدات قانونی دست اندرکاران استانی دولت نسبت به حمایت همه جانبه از این موسسه خواهد بود. در آن سالها ساختمان کانون هموفیلی، واقع در خیابان سرداران اورمیه تنها حمایت دولتی انجام شده از این موسسه بود که از سال 1382 از طرف شهرداری اورمیه و البته با صرف هزینه ها و تلاشهای سنگین بازسازی از سوی مسئولین کانون، امکان استفاده رایگان و موقت را برای دست اندر کاران آن فراهم کرده بود.
از سال 1389 کانون با حکم تخلیه ی بی قید و شرط شهرداری اورمیه مواجه شد. چندی بعد این ساختمان مورد تخریب قرار گرفت و تا کنون تمامی تلاشهای اعضاء کانون و فعالان اجتماعی استان برای حمایت از حقوق بیماران هموفیلی و در اختیار گرفتن محلی به جهت ادامه ی فعالیتها بی پاسخ مانده.
مواجهه با زمین ساختمان تخریب شده که علی رغم تعجیل به عمل آمده در عملیات تخریب، همچنان تنها از آن به عنوان محل توقف خودروها استفاده می شود در کنار اطلاع از این امر که کانون هموفیلی در طول سال گذشته دستکم مبلغ شصت ملیون ریال از محل کمکهای مردمی ( تنها محل تامین بودجه ی سازمان) صرف هزینه ی اجاره محل فعالیت کرده است، سوالی را مطرح می سازد؛ که نهایتا پاسخ مسئولین استانی مرتبط با موضوع، نسبت به بی توجهی های صورت گرفته چیست؟ 
استانداری، دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی، اداره مسکن و شهر سازی و دیگر ارگانهای دولتی استان آذربایجان غربی در کنار شهرداری اورمیه هر کدام به نوبه ی خود دارای امکانات و اختیاراتی هستند که براحتی می تواند در رفع مشکل موثر باشد.
در این میان نباید از نقش مسئولین کانون هموفیلی ایران/استان آذربایجان غربی در ایجاد تعامل سازنده و تلاش برای مذاکره و رفع مسئله غافل شد.
قدر مسلم تلاش برای ایجاد ارتباط و تعامل موثر با ارگان های دولتی از سوی مسئولین کانون، یک وظیفه و عزم مسئولین دولتی برای در اختیار گذاردن حداقل امکانات در جهت رفع مشکل بیماران هموفیل یک الزام است.
روز جهانی هموفیلی بهانه ی خوبیست برای مسئولینی که در طول سال گذشته بی تفاوت از کنار نامه ها و تقاضاهای احتمالی کانون هموفیلی استان آذربایجان غربی گذشته اند. بهانه ای برای بازبینی در نگرشی که نهایتا کیفیت خدمات به بیماران مبتلا به هموفیلی را متاثر می سازد.
روز جهانی هموفیلی همچنین می تواند بهانه ای باشد برای طرح این پرسش که موانع عدم توفیق کانون هموفیلی ایرن - استان آذربایجان غربی در ایجاد ارتباطات و جلب مشارکت های موثر چیست؟
کانون هموفیلی

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

آخرین شب چهارشنبه سال کودکان مبتلا به سرطان بستری در بخش خون اطفال اورمیه، بی سور نماند.

برداشت اول این تصاویر، بدون حضور مددکارانِ داوطلب انجمن خیریه ی حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی (امید) می توانست حزن انگیز ترین تصاویر سال باشد.
این سوی پنجره ها، کودکان رنجور مبتلا به سرطان بستری در بخش خون اطفال بیمارستان مطهری اورمیه، پیچیده در ملافه های بی حوصلگی با سِرمی بر دست و دردی جانکاه بر تن و آن سوی پنجره ها صدای همهمه و آتش بازی چهارشنبه سوری.
برداشت دوم تصاویر کودکان مبتلا به سرطان بستری در بخش خون اطفال اما با تلاشِ داوطلبان امیدوارِ انجمن خیریه ی امید، عکسهایی است که می بینید.
آیا اینها شادترین لحظات سال نیستند؟

جشن چهارشنبه سوری کودکان مبتلا به سرطان. انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی - امید
جشن چهارشنبه سوری کودکان مبتلا به سرطان. انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی - امید
جشن چهارشنبه سوری کودکان مبتلا به سرطان. انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی - امید
جشن چهارشنبه سوری کودکان مبتلا به سرطان. انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی - امید
جشن چهارشنبه سوری کودکان مبتلا به سرطان. انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی - امید
جشن چهارشنبه سوری کودکان مبتلا به سرطان. انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی - امید
جشن چهارشنبه سوری کودکان مبتلا به سرطان. انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی - امید
جشن چهارشنبه سوری کودکان مبتلا به سرطان. انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی - امید

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

توزیع دلار و سکه ارزان، سر کوچه ما

سر خیابون ما هم مثل سرکوچه بعضی ها همه روزه میشه شاهد اتفاقات خاص اقتصادی بود؛ نه اینکه بخوام خبر بدم سر خیابون ما گوشت قرمز کیلویی 3500 تومنه و یک کیلو گوجه فرنگی رو میشه با 200 تومن خرید. نه، این قیمتها فقط مختص سر کوچه همون بعضی هاست.
مدتیه وقتی شبا به خونه برمی گردم، متوجه جماعتی میشم که کنار بانک ملی واقع در نبش خیابون محل زندگیم در حال تجمع و آماده شدن برای استراحت هستند. تا چند روز پیش هربار با دیدن این صحنه از خودم می پرسیدم که این افراد اینجا چه کار می کنن و چرا هرشب در این محل مشخص به صف می ایستن. فکرای زیادی به ذهنم خطور می کرد. اول گمان کردم که احتمالا پای جنبش تسخیر وال استریت به خیابون ما هم کشیده و اینها لابد طرفداران این جنبش هستن که هر روز جلوی درب بانک ملی ایران تجمع به راه می ندازن. ولی بلافاصله خودم متوجه اشتباه خودم شدم. آخه هر چی باشه، ایران جای این حرفا نیست. اینجا آکنده از عطر عدالت خواهی و مقابله با استیلای باندهای زور و فساد و سرمایه داریه! و چه معنا داره؛ جنبش تسخیر وال استریت به عنوان نمونه ای از بیداری جوانان و مردم بلاد غربی تحت تاثیر موفقیتهای کشور ما، بخواد در مقابل یک بانک ایرانی دست به اعتراض بزنه.
بار دیگه با خودم فکر کردم؛ احتمالا این افراد قصد شرکت در انتخابات مجلس رو دارند و از بیم اینکه مبادا در روز موعود فرصت شرکت در این حماسه رو نداشته باشند از الان سختی های سرمای جانسوز زمستون رو به جون خریده و شناسنامه به دست، آماده شرکت در این فریضه هستند. البته بعید هم به نظر نمی رسید، آخه در انتخابات گذشه برخلاف همه انتخابات های دیگه هنوز یکی – دوساعت از آغاز رای گیری نگذشته برگ تعرفه تموم شد! و خیلی از شعب رای گیری، آفتاب غروب نکرده مجبور به بستن درب مراکز رای گیری شدند! طبیعیه که جماعت مشتاق همیشه در صحنه هم مجبور به پیش بینی مشکلات احتمالی بشن و از همین الان راه چاره ای برای عقب نموندن از خیل عظیم رای دهنگان در روز انتخابات پیدا کنند.
بی شک این فکر هم فکر مردودی بود. چون همه ما شاهد بودیم، دولت محترم بعد از اون مشکلات سهوی پیش اومده در انتخابات گذشته برای دلجویی از ملت بزرگ ایران، هربار که حرف از حضور در صحنه و این قضایا پیش اومده به بهترین نحو سعی در توزیع کیک و ساندیس در ابعاد بسیار بزرگ و تلاش درجهت جبران مافات داشته و دیگه بعید به نظر میرسه از این به بعد در انتخباتی بخوایم شاهد تموم شدن برگ تعرفه و بسته شدن زودهنگام شعب اخذ رای باشیم.
قصه رو بیشتر از این کش ندم که دست آخر از سر کنجکاوی و عدم توفیق در یافتن جواب، تو یکی از همین شبای سرد از ماشین پیاده شدم و رفتم مابین جماعت منتظر. سلام و احوال پرسی کردم و پرسیدم؛ آقا چه خبره؟ چی شده که الان چند هفته است اینجا اینطور شلوغه. منتظر کسی هستین؟
یکی از آقایون انگار که متوجه سوالم در عین بلاهت پنهان و عیان در چهره مودب مابم شده بود نزدیک اومد و گفت : "اول اینکه اگر بیکاری و می خوای به این جمع حضار در صف بپیوندی تا پولی به جیب بزنی باید بهت بگم که اینجا سانت به سانت محیط اطراف سرقفلی داره و حالا حالا ها باید دوره ببینی. دوما" اگر دانشجویی و لنگ دلار دانشجویی برای ادامه تحصیلت تو اون ور آبی باس بهت بگم، ته صف تقریبا 200 متر اون طرفتره داداش".
کمی خودم و جمع و جور کردم و گفتم خیر، من نه دانشجوام و نه بیکار فقط چون خونم اینطرفاست این سوال برام مطرح شد که اینجا چه خبره و این جماعت چرا هرشبو تو این سرما، جلوی این بانک صبح می کنن؟
آقاهه نگاه عاقل اندر سفیهش رو عمق بیشتری بخشید و گفت: " یعنی تو نمی دونی تو این بانک، دلار رو به نرخ دولتی می فروشن و سکه ارزون قیمت پیش فروش میکنن؟"
صدای افتادن دوریالی رو در خودم حس کردم و بلافاصله جواب دادم پس که این طور، خدا اجرشون بده، چه فکر بکری کردن تو این وانفسای وضع اقتصاد جهانی و ورشکستگیه اروپایی ها و آمریکاییهای جهان خوار.
خداحافظی کردم و سوار ماشینم شدم. در فاصله ی چند صد متری مونده تا خونه به این فکر کردم که نه بابا انگار راستی راستی سر هر کوچه و خیابونی تو این مملکت میشه یکی از کالاها یا خدمات اساسی رو ارزونتر از هرجای دیگه خرید. واقعا دست مسئولا درد نکنه که هم برای عده ای شغل درست کردند و هم این چنین شرایط عادلانه ای رو برای همه ما ایرانی ها فراهم آوردن.

۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

یکسال گذشت. سانحه سقوط هواپیمای مسافربری ارومیه


پس از گذشت یکسال چه می توان گفت و چه می توان نوشت. کافی است در جستجوگر گوگل چرخی زد تا متوجه این نکته شد که هیچ کمیته پی گیری برای بررسی عوامل و ابعاد این حادثه دلخراش وجود ندارد.
آخرین خبرها از آخرین پی گیری ها حتی به میانه های سال 90 هم قد نمی دهند. و پس از آن تنها فراموشی است و فراموشی است و فراموشی.
دیگر چه جای صحبت و حرف می ماند. اصلا چه اهمیت دارد که آن شب چه رخ داد؟ به چه کسی مربوط که تا ساعات اولیه بامداد نیز پس از گذشت دست کم 6-5 ساعت از سانحه، مجروح به بیمارستان می آورده اند. چه کسی قرار است به این سوال پاسخ دهد که آیا امکان حضور تیم مجرب پزشکی و اورژانس در صحنه اینقدر دشوار بود که با وانت بار و سواری مجروحان را به بیمارستان می رسانده اند؟
آیا می توان پرسید که نتیجه بررسی جعبه سیاه چه شد؟ و یا آیا بالاخره نهادی، سازمانی، جایی هزینه بررسی کارشناسان خارجی را تقبل کرد؟
نه، هیچ سوالی نباید درکار باشد چراکه پاسخی در کار نیست.
اینجا تنها صدای مرگ است که به گوش می رسد و از پس آن، نوای ساکت فراموشی.

یادداشتی که در شب سانحه نوشته شد :

خسته از یک هفته تلاش برای تدوین نامه ای خطاب به استاندار آذربایجان غربی درباره وضعیت محل فعالیت کانون هموفیلی و دریافت امضاء  برای آن و تحویلش به ایشان و دلشاد از برفی که چندیست انتظارش را می کشیدم ، از سانحه هواپیمای تهران – ارومیه با خبر شدم.
گویی می بایست شادی ناشی از بارش برفی که می توان گفت خیلی وقت بود، از شهرمان رخت بر بسته بود به همین زودی به پایان می رسید. انگار همین چند لحظه پیش نبود که متن ترانه برف اسفندیار قره باغی را بر استاتوس فیس بوکم قرا دادم.
ببین باز می بارد آرام، برف
فریبا و رقصنده و رام برف
برای من که به جهت اقتضای شغلی پدر در نیروی هوایی به عنوان پرسنل پرواز هواپیمای c130 ( از پر سانحه ترین هواپیماهای موجود در کشور ) و حالا حضور برادر در هواپیمایی ماهان به نوعی در تمام روز های زندگییم با خبر سانحه هوایی در گیر بوده ام، شنیدن هر خبر این چنینی تاثیری بس بد بر روحیه نه چندان میزانم می گذراد. چه در کودکی و چه در نوجوانی کم نبودند روز هایی را که پدر با لباس و ساک مخصوص پرواز به ماموریت می رفت و چند ساعت بعد خبر سانحه ای را از رادیو و یا تلویزیون می شنیدم. آیا دوباره پدر با آن لباس و ساک مخصوص پرواز و بسته نهارش که می داند عاشق پوره های سیب زمینی پخته شده به سبک غربی اش هستم و می دانم که گرسنگی را به جهت آوردنش برای من تحمل کرده تا حداقل دست خالی بر نگشته باشد ، دوباره برخواهد گشت؟ 
عروسانه می آید از آسمان
در این حجله آرام و پدرام، برف
این روز ها هم وضع چندان بهتر از دیروز نیست. با اینکه می دانم اصلا خطوط هواپیمایی ماهان شامل استان ما نمی شود با شنیدن خبر،  دوباره همان غم همیشگی که با شنیدن خبر سقو ط باید به جانم بنشیند ، عاقبت، می نشیند. در تکاپوی زیاد برای گرفتن اطلاعاتی از جریان سانحه متوجه می شوم که هواپیمای بوئینگ 727 هواپیمایی ایران ایر؛ تهران – ارومیه در نزدیکی یکی از روستاهای  ارومیه سعی در نشست اظطراری داشته  که سانحه رخ داده است.
زمین را سراسر سپیدی گرفت
 به هر شاخه ، هر شانه ، هر بام، برف
 چون خانه ام در مرکز شهر واقع است می توانم صدای عبور و مرور آمبولانس ها را به خوبی بشنوم. تعجب می کنم که چرا صدای هیچ هلی کوپتری به گوشم نمی رسد. شاید بارش برف عاملی بوده که اجازه کمک رسانی هوایی را سلب کرده است. شاید هم ... . همین خود مظطرب ترم می کند. می دانم که کمک رسانی زمینی در خصوص چنین حوادثی بسیار زمان بر و کم فایده است. حتما روستاییان اولین و مهمترین امداد رسانی ها را صورت داده اند.در اولین خبرها و مصاحبه های مسئولین ، قضیه طوری عنوان می شود که گویی تلفات جانی بسیار ناچیز و تعداد زخمیان بالا خواهد بود.  
نشسته به اندوه انبوه دشت
 به بی برگی باغ ایام ، برف
با خودم فکر می کنم که ممکن است در چنین وضعیتی مصدومان به خون احتیاج داشته باشند. شال و کلاه کرده و به سمت سازمان انتقال خون حرکت میکنم. در سازمان انتقال خون دکتر حریقی را می بینم که در دوره فعالیتم در کانون هموفیلی به عنوان مسئول جذب اهداء کنندگان سازمان مشغول و با هم همکاری هایی داشتیم. سلام و احوال پرسی کرده و مطلع می شوم که خوشبختانه کمبود خون وجود ندارد. اما چون می دانم و می دانند که گروه خونی ام یعنی o- ممکن است هر لحظه با کمبود مواجه شود، شماره تلفنم را یادداشت می کنند تا در صورت لزوم تماس بگیرند.
خزان هم به دامان مرگی خزید
 کنون فصل سرد سرانجام، برف
به خانه بر می گردم و متوجه می شوم که حدسم درست بوده و احتمالا خلبان به علت عدم امکان فرود در فرودگاه مجبور به بازگشت شده و آخرین پیام ارسالی اش گویا این بوده که : "نمی توانم بنشینم"
چه لحظه دردناکی. می توانم حدس بزنم که خلبان جزو کشته شدگان خواهد بود و در حالی که سعی داشته هواپیما را بر سر خانه های روستایی آوار نکند حتما در آخرین لحظات تصاویری ازخانواده اش را در ذهن مرور می کرده. دو باره یاد کودکی و نوجوانی خودم می افتم. چند نفر از همبازی های آن دوران را به خاطر می آورم که پدارانشان را در چنین حوادثی از دست دادند و اندوه و جودم را فرا می گیرد. آخرین اخبار را که می بینیم متوجه کشته شدن بیش از 70 نفر از سرنیشنان می شوم.
حالا برفی که مدتهاست مردم ارومیه را برای نجات در یاچه شان چشم به راه گذاشته بود، به یکی از عوامل قربانی شدن هفتاد و چند نفر از همشهریانشان تبدیل شده است. و من متعجب از مقایسه گزارش های اولیه مسئولین و آمار اعلام شده کشته شدگان، برف نه چندان سنگینی را که می بارد نمی توانم به عنوان دلیلی محکم برای فرجام غم انگیز این حادثه به پای میز محاکمه شبانه ام بکشانم.
فرو بسته یک شهر ، چشمان خویش
و می بارد آرام آرام، برف

۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

همایش تازه های سرطان ریه در تالار همایشهای علمی و فرهنگی امید اورمیه برگزار شد

همایش تازه های سرطان ریه - انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی ( امید )
همایش تازه های سرطان ریه توسط انجمن راديوتراپي انكولوژي ايران و با همکاری انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی ( امید ) و دانشگاه علوم پزشكي اورميه در مورخه هشتم دی ماه سال جاری و در محل تالار همایش های علمی و فرهنگی امید برگزار شد.
دکتر جواد خشابی رئیس هیات مدیره انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی به عنوان سخنران آغازین این همایش ضمن خوش آمد گویی به حاضران و شرکت کنندگان در این برنامه، گفت : بیماری سرطان یکی از بزرگترین معضلات پیش روی جامعه بشری و به ویژه جوامع در حال رشد است و داشتن برنامه ریزی برای مقابله با این معضل همچون هر مسئله و مشکل دیگری بسیار طبیعی به نظر می رسد.
دکتر جواد خشابی
وی با اشاره به میزان بالای مرگ و میر ناشی از سرطان در استان آذربایجان غربی افزود: سرطان ریه نیز همچون بسیاری از انواع سرطان های دیگر از این امر مستثنی نیست. چنانکه که در گزارش برنامه جامع کنترل سرطان،  ASR  سرطان ریه در استان 7/11 بوده و متاسفانه در ابتلای به این سرطان استان ما مقام اول را به خود اختصاص داده.
رئیس هیات مدیره انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی در ادامه سخنان خود از افزایش آگاهی های عمومی به عنوان مهمترین عامل کنترل و مبارزه با سرطان یاد کرد و  نقش سازمانهای مردم نهاد را در این عرصه بسیار قابل توجه دانست.
خشابی افزود: متاسفانه بیشتر موسسات و سازمان های مردم نهاد در ایران هم و غم خود را به تبع مشکلات درمانی و  نیاز های موجود صرف حمایتهای مالی و درمانی از مبتلایان به سرطان می کنند و ما هنوز به این مرحله نرسیده ایم که موسساتی صرفا به امر پیشگری و تشخیص زودرس بپردازند.
ایشان در پایان ضمن ابراز خرسندی از گسترش فعالیتهای مشابه با برگزاری این کنگره توسط مرکز درمانی و پژوهشی امید ضمن دعوت از کلیه علاقه مندان برای بازدید از این مرکز خیریه، آمادگی انجمن امید به جهت تبدیل شدن به پایگاهی برای انجمنهای دیگر همچون انجمن رادیوتراپی انکولوژی اعلام و از هیات برگزاری کنگره تازه های سرطان ریه قدر دانی کرد.
دکتر فرهاد سمیعی؛ دبیر انجمن رادیوتراپی و انکولوژی ایران دیگر سخنران این همایش، با اظهار شعف از مشاهده فعالیتها و موفقیتهای کم نظیر انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی ( امید ) به انتقاد از عدم توجه مسئولان به موضوع سرطان در کشور پرداخت.
دکتر فرهاد سمیعی
وی افزود در گزارش ارائه شده توسط کنفرانس سران در سال 2002 میلادی، بروز بیست میلیون سرطان جدید در سال 2020 میلادی و اضافه شدن این تعداد به مبتلایان پیشین این بیماری در سالهای قبل تر پیش بینی و در خصوص تبعات آن هشدارهای بسیاری داده شده است. با این حال و علی رغم پیشتازی همواره ایران در توجه به موضوع سرطان که نمود آن را می توان در تشکیل انستیتو سرطان ایران مشاهده کرد و با وجود نیروی انسانی متخصص و برتر هنوز هیچ برنامه جامع در خصوص مقابله با سرطان  در ایران وجود ندارد.
سمیعی در پایان با اشاره بر لزوم دارا بود عزم و اراده ملی برای مقابله با سرطان به نحوه اجرا و نهادینه کردن برنامه های واکسیناسیون در کشور اشاره کرد و مبارزه با بیماری سرطان را نیز محتاج چنین برخوردی دانست که منجر به ایجاد یک خواست و تقاضای همگانی و از سوی تمام ایرانیان شود.
انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی - مرکز همایشهای علمی و فرهانگی امید
دکتر امید اثنی عشری دبیر اجرایی همایش تازه های سرطان ریه نیز در مصاحبه  با واحد روابط عمومی انجمن حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی ( امید ) از حضور بیش از 70 نفر از اساتيد و متخصصين دانشگاه هاي علوم پزشكي كشور و بحث و تبادل نظر در خصوص تازه ترین یافته های علمی به ویژه در حوزه درمان سرطان ریه با محوریت  بوم شناسی، جراحی، رادیوتراپی و انکولوژی در طول این کنگره خبر داد. وی هدف از برگزاری این همایش را بالا بردن سطح علمی و دانش متخصصان استان عنوان و استقبال علاقه مندان از همایش را خوب توصیف کرد. ایشان همچنین با اشاره به پتانسیل های موجود در استان و انجمن خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان ( مرکز درمانی و پژوهشی امید ) ارزیابی میهمانان همایش را از نحوه برگزاری و امکانات این مرکز بسیار عالی خواند.